http://aa4846.ParsiBlog.comسايت مشاوره پزشكي دكتر آرش اشرفيParsiBlog.com ATOM GeneratorThu, 28 Mar 2024 23:06:51 GMTدكتر آرش اشرفي10110tag:aa4846.ParsiBlog.com/Posts/2/%d8%b4%d8%b1%d9%88%d8%b9+%d9%81%d8%b9%d8%a7%d9%84%d9%8a%d8%aa+%d8%b1%d8%b3%d9%85%d9%8a+%d8%b3%d8%a7%d9%8a%d8%aa+%d9%85%d8%b4%d8%a7%d9%88%d8%b1%d9%87+%d8%b1%d8%a7%d9%8a%da%af%d8%a7%d9%86+%d8%af%d9%83%d8%aa%d8%b1+%d8%a2%d8%b1%d8%b4+%d8%a7%d8%b4%d8%b1%d9%81%d9%8a/Wed, 30 Mar 2011 00:29:00 GMTشروع فعاليت رسمي سايت مشاوره رايگان دكتر آرش اشرفي<div dir='rtl'><p style="text-align: center;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #ff0000;">شروع فعاليت رسمي سايت مشاوره رايگان دكتر آرش اشرفي </span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #800000;">به اطلاع تمام خوانندگان گرامي سايت ميرساند از امروز به صورت رسمي سايت اينجانب شروع به فعاليت نمود خواهشمندم سوالات ،اتقادات ،پيشنهادات خود را به قسمت نظرات هر پست يا ايميل اينجانب ارسال فرمائيد :</span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #ff00ff;">با سپاس دكتر آرش اشرفي از مركز آموزشي درماني امام خميني (ره) اروميه</span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #800000;"> <a href="mailto:arash.ashrafi57@gmail.com">arash.ashrafi57@gmail.com</a></span></span></p> </div>دكتر آرش اشرفيtag:aa4846.ParsiBlog.com/Posts/1/%d8%a7%d9%81%d8%aa%d8%aa%d8%a7%d8%ad+%d8%b3%d8%a7%d9%8a%d8%aa+%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1+%d8%a2%d8%b1%d8%b4+%d8%a7%d8%b4%d8%b1%d9%81%d9%8a+%d9%88%d8%af%d8%a7%d8%b3%d8%aa%d8%a7%d9%86+%d8%a8%d9%8a+%d8%b9%d8%b1%d8%b6%d9%87+%d8%af%da%a9%d8%aa%d8%b1%da%86%d8%ae%d9%88%d9%81/Sun, 27 Dec 2009 21:20:00 GMTافتتاح سايت دکتر آرش اشرفي وداستان بي عرضه دکترچخوف<div dir='rtl'><p> <img title="دکتر رحمت سخني Dr.Rahmat Sokhani" src="http://nohway.files.wordpress.com/2009/02/1-vanya1.jpg" alt="دکتر رحمت سخني Dr.Rahmat Sokhani" width="462" height="297" / onload="ResetWH(this,470);"></p>
<br><p style="text-align: center;"><span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #ff0000;">افتتاح سايت دکتر آرش اشرفي و<span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;"><span style="font-size: medium;"><span style="color: #ff0000;">داستان بي عرضه دکترچخوف </span></span></span></span></span></span></span></span></p>
<br><p style="text-align: justify;"><span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;"><span style="font-family: arial,helvetica,sans-serif;"><span style="font-family: arial,helvetica,sans-serif;"><span style="font-family: Arial;"><span style="color: #008000;">نوشته و طراح سايت : دکتر رحمت سخني از مرکز آموزشي درماني امام خميني (ره) اروميه</span></span></span></span></span></span><span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;"><br />اين سايت پنجاهمين سايت مشاوره پزشکي است که به مديريت پزشکي بسيار جوان وخوش اخلاق بنام آقاي دکتر آرش اشرفي در اورژانس مرکز اموزشي درماني امام خميني (ره)اروميه سرسبز و هميشه سرافراز آذربايجان غربي افتتاح ميگردد .اينجانب نيز بعنوان طراح سايت آرزوي موفقيت روز افزون براي ايشان در تمام مراحل زندگيشان از خداوند متعال را خواستارم .وطبق سنت قبلي براي ايشان نيز نوشتار يادگاري باز اين بار از آثار کلاسيک پزشک شهير روسي بنام دکتر آنتوان چخوف که به حق تمام ريزه کاريهاي رشته پزشکي را در داستانها و نمايشنامه هايش به بهترين صورت جلوه گر نموده است ارائه ميدهم که اميد دارم مورد توجه خوانندگان گرامي نيز واقع شود.دراين باره داستان کوتاه بي عرضه از دکتر انتوان چخوف را با هم ميخوانيم</span></span></p>
<br><p><span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;">چند روز پيش ، خانم يوليا واسيلي يونا ، معلم سر خانه ي بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسويه حساب کنم. گفتم: <br />ــ بفرماييد بنشينيد يوليا واسيلي يونا! بياييد حساب و کتابمان را روشن کنيم … لابد به پول هم احتياج داريداما آنقدر اهل تعارف هستيد که به روي مبارکتان نمي آوريد … خوب … قرارمان با شما ماهي 30 روبل … <br />ــ نخير 40 روبل … ! <br />ــ نه ، قرارمان 30 روبل بود … من يادداشت کرده ام … به مربي هاي بچه ها هميشه 30 روبل مي دادم … خوب … دو ماه کار کرده ايد … <br />ــ دو ماه و پنج روز … <br />ــ درست دو ماه … من يادداشت کرده ام … بنابراين جمع طلب شما مي شود 60 روبل … کسر ميشود 9 روز بابت تعطيلات يکشنبه … شما که روزهاي يکشنبه با کوليا کار نميکرديد … جز استراحت و گردش که کاري نداشتيد … و سه روز تعطيلات عيد … <br />چهره ي يوليا واسيلي يونا ناگهان سرخ شد ، به والان پيراهن خود دست برد و چندين بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت! … <br />ــ بله ، 3 روز هم تعطيلات عيد … به عبارتي کسر ميشود 12 روز … 4 روز هم که کوليا ناخوش و بستري بود … که در اين چهار روز فقط با واريا کار کرديد … 3 روز هم گرفتار درد دندان بوديد که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز يعني بعد از ظهرها با بچه ها کار کرديد … 12 و 7 ميشود 19 روز … 60 منهاي 19 ، باقي ميماند 41 روبل … هوم … درست است؟ <br />چشم چپ يوليا واسيلي يونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزيد ، با حالت عصبي سرفه اي کرد و آب بيني اش را بالا کشيد. اما … لام تا کام نگفت! … <br />ــ در ضمن ، شب سال نو ، يک فنجان چايخوري با نعلبکي اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر ميشود 2 روبل ديگر بابت فنجان … البته فنجانمان بيش از اينها مي ارزيد ــ يادگار خانوادگي بود ــ اما … بگذريم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه يک ني ، چه صد ني … گذشته از اينها ، روزي به علت عدم مراقبت شما ، کوليا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اينهم 10 روبل ديگر … و باز به علت بي توجهي شما ، کلفت سابقمان کفشهاي واريا را دزديد … شما بايد مراقب همه چيز باشيد ، بابت همين چيزهاست که حقوق ميگيريد. بگذريم … کسر ميشود 5 روبل ديگر … دهم ژانويه مبلغ 10 روبل به شما داده بودم … <br />به نجوا گفت: <br />ــ من که از شما پولي نگرفته ام … ! <br />ــ من که بيخودي اينجا يادداشت نمي کنم! <br />ــ بسيار خوب … باشد. <br />ــ 41 منهاي 27 باقي مي ماند 14 … <br />اين بار هر دو چشم يوليا واسيلي يونا از اشک پر شد … قطره هاي درشت عرق ، بيني دراز و خوش ترکيبش را پوشاند. دخترک بينوا! با صدايي که مي لرزيد گفت: <br />ــ من فقط يک دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همين … پول ديگري نگرفته ام … <br />ــ راست مي گوييد ؟ … مي بينيد ؟ اين يکي را يادداشت نکرده بودم … پس 14 منهاي 3 ميشود 11 … بفرماييد اينهم 11 روبل طلبتان! اين 3 روبل ، اينهم دو اسکناس 3 روبلي ديگر … و اينهم دو اسکناس 1 روبلي … جمعاً 11 روبل … بفرماييد! <br />و پنج اسکناس سه روبلي و يک روبلي را به طرف او دراز کردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهاي لرزانش در جيب پيراهن گذاشت و زير لب گفت: <br />ــ مرسي. <br />از جايم جهيدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسيدم: <br />ــ « مرسي » بابت چه ؟!! <br />ــ بابت پول … <br />ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شيطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدي کرده ام! « مرسي! » چرا ؟!! <br />ــ پيش از اين ، هر جا کار کردم ، همين را هم از من مضايقه مي کردند. <br />ــ مضايقه مي کردند ؟ هيچ جاي تعجب نيست! ببينيد ، تا حالا با شما شوخي ميکردم ، قصد داشتم درس تلخي به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را ميدهم … همه اش توي آن پاکتي است که ملاحظه اش ميکنيد! اما حيف آدم نيست که اينقدر بي دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نميکنيد؟ چرا سکوت ميکنيد؟ در دنياي ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زباني بلد نباشد؟ چطور ممکن است اينقدر بي عرضه باشد؟! <br />به تلخي لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممکن است! » <br />بخاطر درس تلخي که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حيرت فراوانش ، 80 روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئي ، تشکر کرد و از در بيرون رفت … به پشت سر او نگريستم و با خود فکر کردم: « در دنياي ما ، قوي بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! ». </span></span></p>
<br><p><span style="font-size: small;"><span style="color: #800000;"><a href="http://www.rs272.com">w<span style="color: #ff00ff;">ww.rs272.com</span></a></span></span></p> </div>دكتر آرش اشرفي